دیدار به وقت غروب

دیدار به وقت غروب، دیدار با باشو غریبه کوچک

بامداد خبراز شبی که پا گذاشتم اهواز و دوستان لطف کردند بردنم گشت و گذار ،وقتی که گفتند همین نزدیکی هاست مصر شدم که دوست دارم ببینمش…یعنی دیدنش و با او عکس یادگاری انداختن نه تنها برای من بلکه فکر میکنم برای همه آنهایی که دهه شصت بر پرده عریض سینما دیده بودنش جذاب بود […]

بامداد خبراز شبی که پا گذاشتم اهواز و دوستان لطف کردند بردنم گشت و گذار ،وقتی که گفتند همین نزدیکی هاست مصر شدم که دوست دارم ببینمش…یعنی دیدنش و با او عکس یادگاری انداختن نه تنها برای من بلکه فکر میکنم برای همه آنهایی که دهه شصت بر پرده عریض سینما دیده بودنش جذاب بود و خلق هیجان می کرد…او هر چه باشد با ویژگی منحصر به فرد خودش یعنی دلنشینی غریبانه اش تصویر و حضوری ست که نه در ذهن سینما روهای همسن من و حتی نسل های بعدی که به مدد تلویزیون و یا از طریق پخش خانگی دیدنش در خاطر میماند.
به هر حال به مدد دوستان هنری در اهواز دیدار عدنان عفراویان همان باشو غریبه کوچک بعد از چیزی نزدیک چهار دهه که بر پرده سینما دیدمش میسر می شود.
از وضعیتش و دردل هایش تا حدودی از طریق رسانه ها خبر داشتم ولی فکر نمی کردم این هجم گلایه را داشته باشد از بی مهری مسئولان و عملی نشدن وعده هایی که به او قول داده اند.به شدت خسته هست و یک دنیا گلایه دارد… محسن سلیمانی فارسانی همراه بزرگوارم که از تهران آمده به سبب آشنایی اش با مسئولان سینمایی قول میدهد که برای غریبه کوچک سینمای ایران که حالا دیگر مرد بزرگ دلخسته ای ست حتما صحبت کند و انشالله که به نتیجه مطلوب برسد…با او عکس می اندازیم و خداحافظی می کنیم ولی در سیمایش ناامیدی موج میزند که دردل هایش مثل دفعه های گذشته به نتیجه نخواهد رسید.
ماشین که راه می افتد تمام قاب های باشو غریبه کوچک پیش چشمم زنده می شود و ذهنم درگیر گلایه هایش هر چند که شاید او نماینده نسل گله مندی باشد که انتظار دارد از مسئولان و باید کسی به فکرشان باشد و کاری برایشان کند.