«ناگزیری از جنگاوری میهنی؛ درسهایی از سلطۀ طالبان بر افغانستان با تاملی بر الزامات ملت-دولت»
بامداد خبر: رضا کدخدازاده، دانشآموختۀ علوم سیاسی در این مقاله -که در شمارۀ ۲۲ مجلۀ «سیاستنامه» به چاپ رسیده ، با نگاهی به تحولات افغانستان و سلطۀ طالبان بر این کشور، الزامات «ملت-دولت» برای ایران در وضعیت کنونی جهان را مورد تامل قرار داده است. افغانستان و مسئله ملّت-دولت روستا به روستا، شهر به شهر، ولسوالی […]
بامداد خبر: رضا کدخدازاده، دانشآموختۀ علوم سیاسی در این مقاله -که در شمارۀ ۲۲ مجلۀ «سیاستنامه» به چاپ رسیده ، با نگاهی به تحولات افغانستان و سلطۀ طالبان بر این کشور، الزامات «ملت-دولت» برای ایران در وضعیت کنونی جهان را مورد تامل قرار داده است.
افغانستان و مسئله ملّت-دولت
روستا به روستا، شهر به شهر، ولسوالی به ولسوالی، و ولایت به ولایتِ افغانستان، طی چند هفته به چنگ طالبان درآمد. (البته بهغیر از «پنجشیر» قهرمان که تا لحظۀ نگارش این سطور همچنان در برابر تروریستها ایستادگی کرده و تن به سلطۀ پشمینهپوشهای طالب نداده است). این گزاره، خلاصۀ تمام اتفاقاتی بود که در سال گذشته، کمتر از یک ماه رُخ داد و منجر به سلطۀ طالبان بر مردمان همسایۀ شرقی ما شد. موفقیتی بزرگ برای یک جریان بنیادگرا و بنیانکَن که در مدتزمانی بسیار کوتاهتر از آنچه حتی طالبهای خوشبین نیز فکرش را میکردند حاصل شد. در آن سو، دولتمردان خوشبین دولت کابل نیز باورشان نمیشد «کماندوهای افغان که گفته میشُد در سطح منطقه بینظیرند» (ادعای پُرتکرار مقامات دولت غنی) اینقدر زود قافیه را به پابرهنههای طالب ببازند و اغلبشان با تجهیزات کامل به کشورهای همسایه فرار کنند! چه «اشرف غنی» که چند روز پیش از سقوط دولتش، صدای خود را کلفت کرده بود که «هرات هیچوقت سقوط نخواهد کرد» و حالا نهتنها هرات بلکه کابل نیز سقوط کرده است؛ چه «ژنرال دوستُم»ی که چندی پس از دیدار با اردوغان اعلام کرد با کمک تُرکها افغانستان را ظرف شش ماه از طالبان تهی میکند، اما حتی فرصت نکرد در هنگام فرار، البسۀ محبوب و مجهز به انواع و اقسام مدالهای فانتزیاش را با خود به ازبکستان ببرد!
اینها واقعیت افغانستان است. تلخ است اما واقعیت است. افغانی ملّیت نیست؛ افغانستان کشور نیست؛ ملّت نیست؛ «افغان» بهعلاوه پسوند «ستان» است؛ یعنی مکان قوم افغان که به پشتونها اشاره دارد. «مردمانی که نظام قبیلهای را پشت سر نگذاشته باشند، نمیتوانند کشوری ایجاد کنند».[۱] فریب سخنان رُمانتیکی که فقط جنبۀ حقوقیِ ماجرای ملّت-دولتهای جهان را در نظر میگیرد و سایر جنبهها را نادیده میگیرد نخوریم. جملاتی مانند اینکه افغانستان هم مانند ایران، یک ملّت-دولت است؛ به این اعتبار که مانند ما عضو سازمان ملل است و در مجمععمومی آن یک رأی دارد! «سازمان ملل»ی که در تمام این سالهای پر از درد و رنج مردم افغانستان، جز «ابراز نگرانی» کار دیگری نکرده؛ چه آنکه این بار گویا همین را نیز دریغ کرد!
باری برای ملّت بودن، مؤلفههای بسیاری لازم است که شاید آخرینش عضویت در سازمان ملل باشد. شوربختانه، افغانستان به جز همین مورد آخر، هیچ یک از مؤلفههای «ملّتبودگی» را نداشته است. در خوشبینانهترین حالت، اتّحادی از قبایل است که به دلایلی از جمله نفوذ عمیق چندین دههای استعمارگران در آن، هرگاه هم که صاحب دولت شده، دولتی نه برآمده از تمام قبایل، بلکه برآمده از یک قبیلۀ دستنشانده توسط استعمارگرِ حاکم بر افغانستان بوده است. طُرفه آنکه حتّی آن استعمارگری که با قول و شعار دموکراسی و ملّت-دولتسازی پا به این دیار گذاشت، پس از چندی، خودش نیز به قبیلهای در میان دیگر قبیلهها تبدیل شد و بهمحض مشاهدۀ قدرت یافتن سایر قبایل، دُمش را روی کولش گذاشت و رفت! قبیلۀ آمریکا در افغانستان را میگویم. در فیلم هالیوودی «۱۲ نیرومند»، وقتی مزارشریف طی عملّیاتی توسط آمریکاییها و با همکاری چند گروه بومی آزاد میشود، ژنرال دوستُم خطاب به افسر آمریکایی میگوید: «اینجا افغانستان است. قبرستان دولتهای گوناگون. امروز تو دوست مایی، فردا دشمن ما. برای تو هم فرقی نمیکند. بهزودی آمریکا هم یکی از قبایل اینجا میشود. اگر اینجا را تَرک کنی، ترسو خطاب خواهی شد، اگر بمانی، دشمن!». به همین خاطر هم هست که جو بایدن، رئیسجمهوری ایالات متحده، پس از حاکم شدن طالبان بر کابل اعلام کرد: «ما برای ملّتسازی به افغانستان نرفتیم. ما فقط برای مقابله با تروریستهایی که در ۱۱ سپتامبر به کشور ما حمله کرده بودند، اجرای عدالت درباره اسامه بن لادن و جلوگیری از تبدیلشدن افغانستان به پایگاهی برای حملات تروریستی بعدی به این کشور رفته بودیم». قابلتأمل آنکه همین قبیلۀ فعلاً و ظاهراً منسجم طالبان که امروز بر افغانستان حاکم شده نیز بهخاطر خصلت قبیلهای آن، چهبسا خیلی زود از درون دچار گسست شود و قبیلهای دیگر جایش را بگیرد. چه آنکه نشانههایی نیز وجود دارد که از میان هشت شاخه/ رهبر ارشد و فعلی طالبان، میان دو شاخۀ یعقوبی و حقانی تضادهای جدی وجود دارد؛ اولی تا حدودی مستقل و معتدل است اما دومی رادیکال و نزدیک به پاکستان و تا حدودی نیز تحت حمایت اردوغان در ذیل بازیهای ماجراجویانۀ نوعثمانی او نیز قرار دارد. مَخلص کلام اینکه تحولات اخیر افغانستان نه آغاز یک مسئله عادی مرتبط با نظام ملّت-دولتها در این سرزمین است و نه پایان آن. تا شکل یافتنِ یک ملّت-دولت واقعی در شرق ایرانزمین، دستبهدست شدنِ قدرت بین قبایل -و نه دولتها- در اَشکال گوناگون وجود دارد.
اهمیت «ملّت بودن» در عصر سروری ملّت-دولتها
چند و چون و چرایی اوضاع افغانستان و تحولات اخیرش و همچنین مصائب مردم آن را اگر بخواهیم ادامه دهیم، سیاهۀمان پایانی نخواهد داشت. حال از همین مقدمهای که در مورد همسایۀ شرقیمان آمد، میخواهم چند درس مهمی را که افغانستان برای ما میتواند داشته باشد، با تأملی بر الزامات ملّت-دولت، از نظر بگذرانم. اولین و مهمترین آن، اهمیت «ملّت داشتن» و به تعبیری دیگر «ملّت بودن» و لزوم حفظِ قوام و دوام آن در جهان آنارشیک است. در جهان امروز، دیگر خیلی مهم نیست که خاستگاه «ملّت»ها را در هِزارههای دور و دیرین تاریخ بشر جستجو کنیم یا با نگاه انتقادیِ متفکرّانی مانند «اریک هابزباوم»[۲] و «بندیکت اندرسون»[۳] آنها را «سنتهای اختراع شده»[۴] و «جماعتهای پنداری»[۵] بدانیم که ریشهاش از قرن هجدهم میلادی که ایدئولوژی ناسیونالیسم اختراع شد فراتر نمیرود.[۶] آنچه مهم است «واقعیت موجود» است که این واقعیت موجود، چیزی جز «عصر سروری ملّت-دولتها» نمیتواند باشد. اولین نتیجهای که این واقعیت برای بشر رقم زده، شکلگیری نظامی از روابط میان ملّتهاست که امروزه آن را با نام «نظام بینالملل»[۷] میشناسیم. نظامی که میان ملّتها مناسباتی را شکل داده که مانند مناسباتِ میان انسانها، نه مبتنی بر «خیر مطلق» است و نه مبتنی بر «شرّ مطلق»؛ بلکه «وضع طبیعی»[۸] میان آنها حاکم است و به تعبیر «ریمون آرون» -فیلسوف بزرگ فرانسوی- «در مناسبات میان ملّتها وضع طبیعی هرگز از بین نمیرود».[۹]
اصطلاح وضع طبیعی اشاره به وضعیتی دارد که بشر در شرایطی آنارشیک و فاقد بازیگر نظمدهنده یا در واقع «یک دولت بهمثابه تنها قوۀ قاهره»، به هر شکل ممکن فقط به بقای خود میاندیشد. «توماس هابز»[۱۰] -فیلسوف بزرگ انگلیسی- این وضع طبیعی برای بشر را با جملۀ مشهور «انسان گرگ انسان است» در کتابش تبیین کرده است. با بهره از این جمله، میتوان گفت که در عصر ملّت-دولتها نیز ملّتها گُرگ یکدیگر هستند![۱۱] در تأیید این گزاره همین بس که رئیسجمهور امروزِ کشوری که اسلاف او بارها و بارها بهصراحت اعلام میکردند برای دموکراسی در افغانستان پای به این سرزمین گذاشتند، دقایقی پس از فتح کابل توسط طالبان، صراحتاً گفت: «هدف آمریکا از آمدن به افغانستان نه ملّتسازی بود و نه آوردنِ دموکراسی؛ بلکه برای حفظ آمریکا از حملات تروریستیِ با مبدأ افغانستان بوده است.» این سخن بایدن، از طرفی این معنا را نیز میدهد که ۲۰ سال حضور نظامی آمریکا در افغانستان صرفاً برای منافع ملّت آمریکا بوده و بس! البته که خواننده در واکنش به این عبارات فوراً میتواند از نادیدهگرفتن اخلاق شِکوه کند؛ اما چه خوشمان آید و چه بدمان آید، حوزۀ نظام بینالملل، حوزۀ اخلاق نیست! آنچه گفته شد، قاعدۀ بنیادین نظام بینالملل است. قاعدهای که روی دو محور قرار دارد: قدرت و منافع ملّی. تحولات اخیر افغانستان نیز این قاعده را بهخوبی هر چه تمامتر و البته تلخ نشان داد.
پدیدههای تهدیدکنندۀ ملّتبودگی ایران
حال با توجه به آنچه گفته شد، در عصر «سروری ملّت-دولتها» ما پیش از هر چیزی باید قدر «ملّتبودگی» خود را بدانیم و سپس مؤلفههای آن را بیش از هر زمانی دریابیم و در دوام و قوام آن بکوشیم. آنچه امروز در افغانستان و عراق و بسیاری دیگر از کشورهای جهان میگذرد، بهخاطر فقدان همین امر مهم است. از منظر بحث ملّتبودگی، امروزه در ایران، قبیلهگرایی/ قومیتگرایی/ محلیگرایی/ خودمختاری و «پان+ایسم»های گوناگون، مهمترین «پدیده»های تهدیدکنندۀ «وحدت ملّی» طبیعی و تاریخی ایران هستند. در اینجا با آگاهی و بهعمد از واژۀ «پدیده» استفاده کردم تا «خلاف آمد عادت» بودنِ این مسائل نیز از آن فهمیده شود. در ایران، در روزگار «سروری قبیلهها» -که در بسیاری از مناطق جهان، حتی اروپا نیز امر سیاست، منطقی قبیلهای داشت- «امر ملّی» یا همان «ملّت ایران» در قالب نامهایی همچون ایرانشهر، ایرانزمین و ایران شکل یافته بود. چراکه «ایرانیان، پیوسته خود را ایرانی، یعنی ملّت ایرانشهری، بهعنوان وحدت کثرتها، فهمیده بودند. سبب اینکه تا زمانی که ایرانشناسان اصطلاحی مانند ناسیونالیسم یا ملّیگرایی را به مورد تاریخ و تاریخ اندیشه در ایران اطلاق کردند، اصطلاح ملّی و ملّیگرایی هرگز رواج چندانی در ایران پیدا نکرد این بود که ایرانیان از کهنترین ایام، شهودی از وضعیت ملّی خود پیدا کرده بودند.»[۱۲] در واقع «ملّت» در ایران زمانی شکلگرفته که هنوز واژههای ملّت و ملّیگرایی و امثال آن، اختراع نشده بود؛ امری که دکتر جواد طباطبایی آن را در قالب اصطلاح «جدیدِ در قدیمِ امر ملّی ایران» تبیین میکند و مینویسد: «سبب اینکه ایرانیان خود را بهعنوان ملّتی واحد فهمیده، اما واژهای برای آن جعل نکردهاند، این است که روند تبدیل به ملّت در ایران، امری طبیعی بوده است. … در واقع، معادل دقیق برای واژۀ «Nation» در زبانهای اروپایی، به لحاظ مضمونی و نه واژگانی، نه «ملّت» که «ایران» است که از کهنترین زمانها تاکنون مضمون واحدی داشته و در تعارضِ آن، انیران فهمیده میشده است. ایرانیان «ملّیت» خود را در نام کشور فهمیدهاند. در ایران بهعنوان کشور، «ایران» عینِ «ملّت» ایران بوده است».[۱۳]
شوربختانه در سالهای اخیر، پررنگ کردن مؤلفه قومیت و همردیف و حتی ارجحیت دادن آن در مقابل ملّت، تعارضهایی را در میان گروههایی از مردم ایران به وجود آورده است. باید توجه داشت که بین ملّت و قومیت اساساً از لحاظ کارکردی تمایز وجود دارد: قومیت مبنای انتسابی دارد و تجلّی بیهمتایی گروهی است؛ اما ملّت-دولت، نهادی بر مبنای ویژگیهای اکتسابی است که کارکرد آن تأمین امنیت تمامی افراد و گروههای تابع آن است. سیاسی شدن قومیت اساساً در مقابل دولتگرایی نیز قرار میگیرد و ترجمان وضعیتی است که در آن گروههای مختلف در بهترین حالت بهعنوان «دیگریِ» یکدیگر و در بدترین حالت بهعنوان دشمن یکدیگر شناخته میشوند و زمینه را برای جاودانه کردن بحران امنیت فراهم میکند. بر این اساس، «قومیتگرایی» بیان سیاسی «ملّتهای آینده»ای است که ابتدا بر پایۀ خواست خودمختاری بیشتر در درون یک دولت و سپس جدایی کامل از دولت مادر شکل میگیرد. اما «ملّیگرایی» بیان ملّت-دولتهای مستقر در جایی است که مبتنی بر آموزۀ «ملّت بودن» یا همان «شهروندی» شکل میگیرد. ضمن اینکه «قومیتگرایی» و فرقهگرایی، اغلب مبنای تشکیل یک سازمان سیاسی شده است، نه تشکیل نهاد دولت در معنای عام (state).[۱۴]
بیتوجهی به هویت ملّی ایران و بیتفاوتی نسبت به غلبۀ گفتمان قومیتگرایی، و به دیگر سخن، «بدونِ متولی گذاشتنِ ایران»، فرصت را در اختیار افراد/ جریانها/ کشورهایی قرار میدهد که با قومیتی/ قبیلهای/ فرقهای کردنِ امور ملّی در ایران، مبتلا شدن به وضعیتی شبیه به افغانستان و عراق و لیبی و … را برای ایران در سر میپرورانند؛ چه بهصورت عریان و چه بزکشده در قالب اصطلاحات فریبنده که شوربختانه بسیاری از افراد اهل معرفت را نیز مسحور خود میکند. چه آنکه، آنقدر قوم و قومیتبازیهای این جریانها را ساده پنداشتیم که در سالهای اخیر یکقدم جلوتر آمدهاند و از حقوق ملّتهای (کذا!) ساکن در «کشور کثیرهالملّۀ ایران» (کذا!) نیز سخن میگویند. مسئلهای که بعضاً متأسفانه پای آن به اظهارات برخی از نمایندگان پارلمان کشور نیز کشیده میشود. بدعت بسیار خطرناکی که اگر جلوی آن گرفته نشود، دیری نخواهد پایید که ایرانیان خود را نه متعلق و مسئول نسبت به کلیت کشور و ملّت ایران، بلکه متعلق و مسئول نسبت به «ملّت کورد و ملّت تورک و ملّت عرب و لور و …» (کذا!) میدانند. این یعنی دقیقاً همان مسئلهای که دهههاست در کشورهای همسایۀ ما فاجعه میآفریند. مثلاً زمانی که داعش به موصل حمله کرد، اهالی عراق نهتنها از سایر مناطق این کشور برای دفاع از موصل به جنگ با داعش نشتافتند، بلکه خود اهالی موصل نیز فرار را بر قرار ترجیح دادند. چرا؟! چون احساس مسئولیتی نسبت به کشور و ملّت عراق نداشتند و هر یک، خود را عضو ملّت کُرد و عرب و شیعه و سنّی و ایزدی و … میدانستند که با پیوستن به همزبان و همکیش خود در شهر و دیاری دیگر، همچنان میتوانستند عضو ملّت مورد نظر خود باقی بمانند. یا همین افغانستان؛ ۶۰ هزار تفنگدار طالب (در برخی آمار از ۸۰ هزار تا ۲۰۰ هزار نیز آمده) -که برخیشان دمپایی هم نداشتند و به قول ظریفی میشد با ریختن میخ و سوزن آنها را زمینگیر کرد- بدون مقاومت چندانی، طی چند روز شهر به شهر را فتح کردند. نه ارتش مجهز و آموزشدیدۀ ۳۵۰ هزار نفری دولت افغانستان و نه نیروهای مردمی، هیچ یک حاضر به مقاومت از ملّت و وطنشان نشدند.
مثالهای فوق را مقایسه کنید با مثلاً وضعیت خوزستان خودمان در سه دهۀ پیش که چه ارتشیهایی که در حق بسیاریشان جفا شده بود، چه خود مردم خوزستان و چه بسیاری از نیروهای مردمی که از جایجای ایران به خوزستان روانه شدند و جلوی ارتش تا بُن دندان مسلح عراق، با دست خالی ایستادگی کردند؛ خونها دادند و اما ذرهای خاک ندادند. اینها راز روئینتنی ایران است. ساده از کنارشان نگذریم. میگویند ثروتمندان پس از مدتی ارزش ثروتشان را فراموش میکنند و همه چیز برایشان عادی میشود. «نام ایران» نیز بهتنهایی برای ما ثروتی عظیم است. نامی که نه مصنوعی، بلکه طبیعی؛ و نه از سوی «تاریخسازان»، بلکه از دل تاریخ به ما رسیده است. به این اعتبار، ایران، نامی است که نماد و نُمودِ «وحدتِ در کثرت» ما در طول یک تاریخ دور و دراز چندین سدهای است. ما نیز بهراستی «یک ملّت» واقعی هستیم؛ طبیعی و تاریخی و نه مصنوعی و قراردادی. سدههاست که جان و دلمان برای هم میتپد و تقسیمبندی ما به زرتشتی و مسیحی و مسلمان و شیعه و سنّی و بلوچ و کُرد و آذری و لُر و … عامل گسست ما نبوده و نیست. این را نه در شعار، بلکه بارها و بارها در عمل نیز ثابت کردهایم. بر این اساس میتوان گفت که این «ملّت ایران» نیست که به گروههای جمعیتیِ شیعه و سنّی و آذری و کُرد و … تقسیم میشود، بلکه تمامی این گروههای جمعیتی هستند که در ذیل «ملّت ایران» قرار و دوام مییابند. به دیگر سخن، «ایران یک نام نیست؛ بلکه واقعیتی نامبخش است»[۱۵] و به تکتک باشندگانش فارغ از دین و مذهب و زبان و گویش و … هویتی میبخشد که بقای او در طوفانهای سهمگین روزگار را نیز تضمین میکند. باری «بقای ملّیت ایرانی و فرهنگ ایرانی درازمدت بوده و هست؛ و کدام گواه بهتر از ادب هزار سالۀ آن؟!»[۱۶]
اهمیت زبان ملّی
از همین گزارۀ آخر، به سراغ دومین درس از تحولات اخیر افغانستان با تأملی نو بر الزامات ملّت-دولت در نظام جهانی کنونی میروم: اهمیت «زبان ملّی». گاهی خیلی از ما ایرانیان، اهمیت «زبان ملّی» ایرانزمین، این نخ تسبیح وحدت ملّی و تداوم و پایداری ایران را فراموش میکنیم. اینکه «زبان فارسی» در ایران، زبان قومیت موهومی به نام «قوم فارس» نیست، بر هیچ زبانشناس و اهل اندیشهای در ایران و جهان پوشیده نیست. اما برخی گمان میکنند چون در قانون اساسیِ اغلب کشورهای جهان، زبانِ یکی از قومیتهای یک کشور، بهعنوان «زبان رسمی» آن کشور برگزیده شده و سایر زبانهای بومی و محلی به نفع این زبان رسمی نادیده گرفته شده، در ایران نیز چنین وضعی حکمفرماست. مثلاً زبان تُرکی که در ترکیه بهعنوان زبان رسمی برگزیده شده و زبان سایر اقوام ساکن این کشور، مانند کُردها و آذریها و ارمنیها و یونانیها و … بهصورت رسمی نادیده گرفته میشوند و حتی بهصورت سامانمند (سیستماتیک) تلاش برای نابودی آنها انجام میشود، بههیچوجه نمیتواند با جایگاه زبان فارسی در ایران برابر گرفته شود. تُرکی در ترکیه زبان رسمی است، اما فارسی در ایران نه فقط زبان رسمی، بلکه «زبان ملّی» است. در تأیید این گزاره همین بس که کدام یک از باشندگان مناطق گوناگون ایران میتوانند ادعا کنند سهم بیشتری در ساخت و پرداخت و غنای هر چه بیشتر آن داشتهاند؟! جالب اینکه اگر قرار باشد کسانی چنین ادعایی کنند، اهالی آذربایجان و کُردستان اسناد محکمتری در دست دارند تا مثلاً اهالی استان فارس و اصفهان و کرمان! این نیز یکی دیگر از رازهای روئینتنی ایران است. همین است که امروز «زبان فارسی» از چندین سو آماج حمله است. چه جریانهای قومیتگرا در انواع گوناگون پان، که ابتدا زبان فارسی را به یک زبان قومیتی تقلیل میدهند و سپس آن را همچون اژدهایی در برابر زبانهای بومی و محلی کشور قرار میدهند؛ چه جریانهای چپ که هژمونی تاریخی و طبیعی زبان فارسی را ذیل «بورژوا-پرولتاریا»بازیهای خود، ابزار «ارتجاع حاکم» علیه «خلقهای ایران» (کذا!) میدانند؛ و چه جهانوطنهایی که زبان فارسی را همچون سدّ و مرزی در برابر جهان بدون مرز میدانند و انگلیسیزبان نشدنِ ایرانیان را علّتالعلل عقبماندگی و توسعهنیافتگی ایران تلقی میکنند! همین است که به قول استاد شفیعی کدکنی، امروز در جهان گویی کودتایی علیه «زبان فارسی» شکل گرفته است. نمونهاش همین افغانستان که چه طالبان و چه دستنشاندگانی مانند غنی و امثال او، هرگاه که توانستند، علیه زبان فارسی شمشیر کشیدند.
شاید برخی اهمیت «زبان ملّی فارسی» را خیلی جدی نگیرند و آن را حوزهای صرفاً فرهنگی بدانند. اهمیت این امر را شهید «احمد شاه مسعود» – دلاور جغرافیای تمدنی زبان فارسی و ایران بزرگ فرهنگی- بهخوبی یادآور شده است. «محمدحسین جعفریان»، شاعر و مستندساز کشورمان که بیش از یک ماه بهصورت شبانهروزی در کنار احمد شاه مسعود بوده نقل میکند: «مسعود علیرغم آنکه خود فرماندۀ جنگ بود، باور به قدرت فرهنگ در مقابل جنگ بود. روزی در خط مقدم جنگ با طالبان بود و درحالیکه عملّیات را هدایت میکرد و این که توپخانه کدام قسمت را هدف بگیرد، ناگهان بحث ما در مورد شعر کلاسیک و سپید بالا گرفت. بحث خیلی جدی شد و در عین حال جنگ هم بهشدت ادامه داشت و او باید عملّیات را هدایت میکرد. ژنرالها و فرماندهان نظامی جمع بودند و مرتب به من اشاره میکردند و میگفتند: بحث را تمام کن که «آمر صاحب» باید عملّیات را هدایت کند. ولی آمر صاحب ادامه میداد و سؤال میپرسید و من پاسخ میدادم و این بحث تمام نمیشد. عاقبت «ملا قربان» را که خیلی به مسعود نزدیک بود، متقاعد کردند به احمدشاه مسعود بگوید بحث را تمام کند. وی نزدیک ما آمد و گفت: آمر صاحب شما به فکر ادبیات هستید نه عملّیات! قهرمان ملّی افغانستان در پاسخ به ملا قربان گفت: ملا صاحب! کل این عملّیات از خاطر همین ادبیات است.»[۱۷]
در تأمل دربارۀ اهمیت زبان ملّی باید به این نکتۀ مهم نیز توجه داشته باشیم که «یکی از ضروریات دولت-ملّتهای مدرن، داشتنِ «تاریخ ملّی» است در جوار زبان ملّی. پایۀ تاریخهای مدرن ملّی بر مفهوم خودساختگیِ ملّتهاست. این خودساختگی نیز ریشه در مفهوم «ارادۀ همگانی» روسو دارد که بنا بر آن، مردم یا ملّت با ارادۀ خود، دولتِ خود را برپا میکنند. همان مفهومی که پایۀ اصلی دموکراسیهای مدرن است و از اصلِ خودساختگی انسان برآمده است که از ایدههای «دوران روشنگری» است. کشورها و قلمروشان، به هر صورتی که شکل گرفته باشند، چه بازمانده از امپراتوریهای باستانی باشند و چه پادشاهیهای جدیدتر، چه حاصل دستکاری قدرتهای بزرگ در قلمروِ امپراتوریهای خود و دیگری، میبایست به ضروریات دولت-ملّت مدرن تن دردهند: یعنی داشتنِ «زبان ملّی» و «تاریخ ملّی.» به همین خاطر در اکثریت مطلق کشورها، بنا به مدل فرانسوی، اصل تکزبانی حاکم است. یعنی یک زبان به عنوان زبان رسمی، زبان اسناد دولتی، زبان آموزش سراسری ملّی و در کل زبانِ شفاهی و کتبی کل دستگاه دولت و رسانههای همگانی.»[۱۸] در ایران نیز زبان فارسی در یک فرآیند چندین سدهای و البته به شکل طبیعی -نه مصنوعی- و فرهنگی -نه سیاسی- به زبان ملّی تمام اهالی ایرانزمین تبدیل شده است. در حال حاضر، «ایران سیاسی» نماینده و قلبِ ایرانزمین، یا همان تمدن ایرانشهری است و ما اصلیترین متولی زبانی هستیم که نمود ملّی بودنش، روزگاری در شرق به چین میرسید و در غرب آناتولی را پشت سر میگذاشت. قریب به پنج سال پیش، در جایی[۱۹] نوشتم که «تنها ایران و ایرانی است که باید فکری به حال «قند پارسی» کند. آنچه که بدون شک یکی از ستونهای اساسی بنای فرهنگ و تمدن ایرانزمین است. پس تعارف را کنار بگذاریم و این موضوع را جدیتر بگیریم و از نگاههای روشنفکرانهطورِ جهانوطنی و واپسگرایانۀ قومیتگرایی و … بپرهیزیم». البته که در این زمینه نه در دام تفریط بیفتیم نه افراط. زبان فارسی بسیار مهم است اما همه چیز نیست و تنها مولفۀ وحدت ملّی ایران نیست. مولفههای دیگر نیز هستند. چنانچه «ارنست رنان»، فیلسوف و زبانشناس شهیر فرانسوی (۱۸۲۳-۱۸۹۲) معتقد است: زبان به تنهایی برای تشکیل ملّت کفایت نمیکند. آنچه سبب تشکیل ملّت میشود داشتن تاریخ مشترک نیز هست، به ویژه تاریخ رنجها و دردها، یعنی گنجینهای مشترک از خاطرههایی که مایۀ همدلی و افتخار باشد.[۲۰] در ایران، تاریخ رنجها و دردها و افتخارات و خاطرات مشترک -که به سدهها و حتی به هزارههای دور میرسد- «تاریخ ملّی» مشترکی را سهم یکایک ایرانیان کرده که اشتراک در لزومِ «میهنپرستی» -در معنای پرستاری از میهن- نیز به بخشی از میراث، سرنوشت، حق و وظیفۀ یکایک ما ایرانیان تبدیل شده است.
لزوم ترویج میهنپرستی
در چند دهۀ اخیر در اثر تلاشها و مغالطههای جریانهای گوناگون واگرا و واپسگرا -از بنیادگرایان دینیِ مبلّغ امّتگرایی گرفته تا جریانهای چپ مبشّر جهانوطنی و همچنین قومیتگرایانِ منادی ارتجاع در جامعه- وضعیت وانفسایی پدید آمده که سخن گفتن از هرگونه لزوم ترویج علاقه به وطن، به کُفر و عناد با انسانیت و صلح میمانَد! این در حالی است که هم ادبیات دینی ما حدیث نبوی «حبُّ الوطن من الایمان» را در خود دارد و هم دیگر به اندازۀ کافی، پوچیِ رویای «همۀ جهان، وطن همۀ بشر» برای مبدعان این رویا رنگ باخته است. البته در این بین کسانی هم هستند که رندی میکنند و مفاهیمی مانند شوونیسم و فاشیسم را منتهاالیه میهنپرستی میدانند و برای ترجمان این مفاهیم، اصطلاح موهومی به نام «میهنپرستی افراطی» را جعل کردهاند، در حالیکه واقعیات تاریخی -و نه توهمات دشمنان ایدۀ ملّت- ثابت کرده که شوونیسم و فاشیسم از قضا منتهاالیه بیهویتیِ نگاههای چپ به جامعه و بشر است. فاشیسم و شوونیسم اتفاقاً برآمده از «بیریشگی» و «بیهویتی» است. در حالی که میهنپرستی -که اساساً رویکردی مبتنی بر «محافظهکاری» است- تلاش میکند از بیریشه و بیهویت شدن یک ملّت جلوگیری کند. بر این اساس حتی میتوان ادعا کرد که میهنپرستان در صف اول مقابله با فاشیستها قرار دارند و در واقع، میهنپرستی میتواند جلوی ظهور فاشیسم را بگیرد.[۲۱] از سویی دیگر، چنانچه «فریدریش آوگوست فون هایِک» -اقتصاددان و فیلسوف سیاسی معاصر آلمانی- میگوید، فاشیسم برخلاف باور مرسوم نه یک ایدئولوژی راست افراطی که منتهی الهی چپ افراطی است و ریشههای سوسیالیستی دارد.[۲۲] «ژان ژاک روسو» -فیلسوف شهیر عصر روشنگری اروپا- نیز بر این گمان است که میهنپرستی، در آشفتگی احساسات متضاد -که از منافع فروملّی یا فراملّی ناشی میشوند- در خطر از بین رفتن است و بر این پایه، این پرسش را مطرح میکند که میهنپرستی چگونه میتواند در میان منافع فراوانِ دیگر رشد کند؟! وی پاسخ میدهد: «اگر کودکان مشترکاً در دامان برابری رشد کنند؛ اگر قوانین دولت و اصول اراده عمومی، در ذهن و روان انسانها رسوخ کند؛ اگر به انسان ها یاد داده شود در صدر همه چیز به این قوانین و اصول احترام بگذارند؛ اگر الگوها و چیزهایی آنان را احاطه کنند که دائم یادآور مادر مهربانی که آنان را تغذیه میکند؛ یادآور عشقی که او با آن، آنان را به دنیا میآورد؛ یادآور نفع سرشاری که از او دریافت میکنند؛ و یادآور آن چیزی باشد که به او مدیونند، نباید تردید کنیم که انسانها خواهند آموخت یکدیگر را به عنوان برادر، متقابلاً گرامی دارند، و چیزی برخلاف ارادۀ جامعه نخواهند، و اقدامات انسانها و شهروندان را جایگزین یاوهگوییهای باطل و پوچ سوفسطاییان کنند و به موقع، خود مدافع و بنیانگذار کشوری شوند که از دیرباز در زمرۀ فرزندان آن بوده اند.»[۲۳]
از دیگر مغالطههایی که در امر میهنپرستی در ایران میشود، این است که آن را آگاهانه یا ناآگاهانه صرفاً در ذیل ایدئولوژی ناسیونالیسم یا ملّیگرایی قرار میدهند. در این مورد نیز باید به این نکتۀ ظریف توجه داشت که اساساً در ایران بحث ملّتبودگی متفاوت از بحث ملّیگرایی و ناسیونالیسم بهمثابه ایدئولوژی است. «ایدئولوژی میتواند مؤسس داشته باشد اما یک ملّت، اگر مؤسسی داشته باشد، هیچ ربطی به مؤسس یک ایدئولوژی نمیتواند داشته باشد. … در مورد کشورهایی مانند برخی از همسایگان ما که عمری صد ساله و کمتر دارند … میتوان از مؤسس سخن گفت، … اما در مورد کشوری مانند ایران که نام آن دستکم دو هزار سال تداوم داشته است، مشکل بتوان مؤسس ملّت و ملّیت آن را با مؤسس ناسیونالیسم آن یکی شمرد. در این صورت باید بگوییم که مؤسسان ملّت و ملّیت ایرانی کسانی مانند آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی بودهاند!»[۲۴] البته که در «عصر سروری ملّت-دولتها» به ملّیگرایی بهمثابه ایدئولوژی نیز نباید و نمیتوان نگاهی سراسر منفی داشت. چراکه ملّیگرایی، بااصالت دادن به مفهوم ملّت، برتری بیشتری برای پیوندهای برخاسته از آن نسبت به دیگر علقهها قائل میشود. این پیوندها که شامل اشتراکات تاریخی، فرهنگی، اقتصادی، زبانی، نژادی و… است، «رکن اتصالدهنده» و «ملاط» هر ملّتی به شمار میرود.[۲۵]
مغالطۀ دیگر در باب اهمیت لزوم ترویج میهندوستی در ایران، برقراری رابطۀ تضاد میان روحیۀ دموکراسیخواهی با میهنپرستی است. هرچند در این زمینه نیز بهنوعی با رندی دشمنان ایدۀ ملّت روبرو هستیم و با تأمل فلسفی و نسبتاً عمیق میتوان دریافت که این دو هیچ تضادی با یکدیگر ندارند؛ اما با اندک تأمل سطحی و سادهای بر اوضاع دیروز و امروز جهان قابلدرک است که اگرچه «دموکراسی متاعی پرارزش است، ولی انسانِ امروز در کشورهای درحالتوسعه، اولویتهای دیگری دارد. دموکراسی بهصورت فزایندهای در جهان پر از چالشهای اقتصادی، اجتماعی و زیستمحیطی در مسیری حرکت میکند که بیشتر شبیه به یک کالای تجملی شده است. چالشِ کانونی حکمرانان در دهۀ آینده، ایجاد تناسبی معقول میان سه عنصر است: فرصتهای رشد اقتصادی، بهرهبرداری منطقی از فنّاوری و محافظت از هویت ملی.»[۲۶] برای ایران، کامیابی در حصول این سه عنصر -بهویژه هویت ملّی- بدون توجه به لزومِ میهنپرستی حاصل نخواهد شد. بر این پایه میتوان گفت در عصر سروری ملّت-دولتها برای رسیدن به توسعه، دموکراسی و صلح ناگزیریم «پیش از آشنا نمودن ملّت ایران با دیگر اعضای تمدن بشری، ما باید از طریق ترویج عشق به ایرانیت، آنها را به هم نزدیک کرده و با یکدیگر دوستشان نموده و حسّ همدردی و برادری را بینشان برقرار کنیم. ما باید این واژگان و پیام را به گوشهای آنها برسانیم: ای مردم ایران شما برادر هم هستید و پیش خدا برابرید. همۀ شما در یک سرزمین به دنیا آمدهاید … از پدر و مادر مشابه … دین و زبانتان نباید شما را با یکدیگر دشمن کند … متحد شوید و سخت کار کنید و بصیرت کسب کنید.»[۲۷]
حفظ روحیۀ پایداری و جنگاوری
آخرین درسی که تأمل بر اوضاع افغانستان -با تمرکز بر تحولات اخیر در این کشور- برای ما میتواند داشته باشد توجه به امر «روحیۀ پایداری و جنگاوری» است. بهراستی «بدون زور چه کاری میتوان علیه زور کرد؟»[۲۸] این پرسش را «سیسرون» -سیاستمدار و فیلسوف مشهور رومی سدۀ پیش از میلاد مسیح- در «نامه به دوستانش» مینویسد. امروز بهراحتی میتوان این ادعا را کرد که از بین نظریههای گوناگون در حوزۀ «روابط بینالملل»[۲۹] آنچه بیش از همه محقق شده -بهویژه در یکی دو قرن اخیر- نظریههای نظریهپردازان رئالیست بوده است. ماکیاولی فیلسوف رئالیست علم سیاست بهدرستی بیان داشته که «انسانی که میخواهد در هر کاری، نیکی پیشه کند، ضرورتاً در میان بسیاری کسان که نیک نیستند با فلاکت مواجه میشود.»[۳۰] در این نگرش ماکیاولی، ما بهراحتی میتوانیم بهجای «انسان»ها، «ملّت»ها را بگذاریم و بگوییم ملّتی که میخواهد در هر کاری در میان ملّتهای دیگری که جملگیشان نیک نیستند، نیکی پیشه کند، قطعاً با فلاکت مواجه خواهد شد. تجربیات بشری در سالهای دور و نزدیک نشان داده عدم آمادگی برخی از کشورها برای دفاع در برابر تهاجم نظامی، فقط باعث تشویق رقبای آنها به تجاوز شده است. محرکهای روانشناختی و نیروهای اجتماعی در رقابت میان کشورها در نظام آنارشیک نظام بینالملل بهقدری عمیق و قدرتمند هستند که نمیتوان آنها را با وفاداری مبهم به آرمان «همۀ انسانها در هر کجا» کنترل کرد؛ مگر زمانی که یک مرجع بینالمللی ملموس و قابلاتکا وجود داشته باشد که انسانها بتوانند حول آن، وفاداری فراملّی و هویت جدیدی را بنا کنند.[۳۱] امری که نه فعلاً وجود دارد و نه چشمانداز نزدیکی برای پدیدارشدن آن قابلمشاهده است. البته فقط رئالیستها نیستند که به لزوم برخورداری از قدرت سخت برای حفظ ملّت تاکید میکنند؛ بلکه حتی برخی از لیبرالیستها نیز بر این مهم تاکید داشته و معتقدند که «کشور اگر مورد تجاوز قرار گرفت باید تا مرگ آخرین انسان پیکار کند …».[۳۲] این تاکید رئالیستها و حتی لیبرالیستها بر لزوم حفظ آمادگی دفاعی کشورها، برای توجیه جنگطلبی نیست؛ بلکه از قضا برای حفظ صلح است. تاریخ نشان داده تاکید یکسویه بر صلحطلبیای که با ذبح روحیۀ پایداری یک ملّت حاصل شده، در ادامه منجر به افزایش احتمال جنگ شده است. این امر در تأثیر مثبتی که «نظریۀ بازدارندگی»[۳۳] در خاموشکردن احتمال جنگهای خانمانسوز و «جهان بر باد دِه هستهای» میان شوروی و آمریکا یا هند و پاکستان داشته خود را نشان داده است. باوری که میگوید اگر یکی از طرفین، روحیۀ مقاومت و جنگاوری خود را فدای صلحجویی یکسویه میکرد، جنگ بین طرفین قطعی بود. ضمن اینکه «نکته تنها این نیست که یک دولت بر اثر شیفتگی زیاد به صلح ممکن است از میان برود، بلکه این نیز هست که رخوت ظاهری یک دولت امکان دارد سبب بروز جنگی تجاوزکارانه شود، درصورتیکه اگر دولت صلحدوست، موضعی تهاجمیتر میگرفت، امکان داشت بهکلی از این جنگ احتراز شود. … استراتژی صلح هر کشوری را باید منوط به استراتژیهای صلح یا جنگ تمامی کشورهای دیگر دانست.»[۳۴] این واقعیت در نظام بینالملل یک اصل را پیش روی تمامی ملّتها قرار میدهد مبنی بر اینکه: «جنگها رُخ میدهند چون چیزی برای پیشگیری از آنها وجود ندارد!»[۳۵] و اگر چیزی قرار باشد مانع آن شود، آمادگی برای مقاومت و پایداری است.
اگر نگاههای روشنفکرمآبانه را کنار بگذاریم و تاریخ را از بستر واقعیت درک کنیم، خواهیم دید که عناصر هویتساز ایران از یک سو از نوعی دولتمداری ایرانی -چه در پیش و چه در پس از اسلام- الهام میگیرد و از سوی دیگر متأثر از «امنیتگرایی»ِ ناشی از هجوم بیگانگان به این سرزمین در مقاطع مختلف تاریخی آن است. این امر سبب میشود که ما همواره در وضعیت «معمای امنیت»[۳۶] به سر ببریم و صرفاً به همین خاطر هم که شده، آمادۀ پایداری و مقاومت در برابر هر «جنگ تحمیلی»ای باشیم. یادمان باشد که بیتوجهی به این مسئله، درسهای تلخی را به ما در طول تاریخ داده است. یکی از تلخترین این درسها ترکتازی مغولها در ایران بود که «در آستانۀ یورش مغولان -یا دستکم به دنبال آن- ایرانیان روحیۀ پایداری را یکسره از دست داده بودند و همین امر موجب میشد که دامنۀ انقلابی که مغولان در ایران ایجاد کردند، گستردهتر و پیآمدهای آن ژرفتر باشد.»[۳۷] بدینسان باید به این امر توجه ویژهای داشته باشیم که ما نیز ناگزیریم همواره روحیۀ پایداری و جنگاوری در راه حفظ میهن را -اگر نگوییم در میان کل ایرانیان- دستکم در بخش قابل توجهی از آنان حفظ کنیم. چه آنکه ایران همیشه چهارراه عبور قبایل و اقوام بیابانگردی بوده که هرگاه متحد شدهاند هیچ قدرتی نتوانسته فساد آنها را به طور کامل دفع کند و در اغلب موارد نیز این طوایف بدوی، شهرهای ایران را نشانۀ گناه و نادیدهگرفتن احکام الهی دانسته و هرگونه رفتار با آنها را حلال شماردهاند.[۳۸] امروز نیز وضعیتمان خیلی تفاوت بنیادینی با گذشته نکرده و با برخی از آن قبایل در همان شکل و شمایل بدوی و با برخی نیز در قالب عضوی از اعضای سازمان ملل مواجهیم! مثال اولی میشود افغانستانِ تحت سلطۀ طالبان که قبیلۀ حاکم بر آن، در باطن و ظاهرش یکی است و مثال دومی نیز میشود پاکستان و ترکیه که خصلت بدوی و قبیلگیِ آنها را از برخورد با شیعیان در پاکستان و کُردها در ترکیه بهخوبی میتوان مشاهده کرد. بهراستی اینها اگر ببینند در ایران روحیۀ مقاومت و پایداریای وجود ندارد، آیا تضمینی هست که با ایران و ایرانی مهربانانهتر از شیعیان و کُردهای هموطن خود رفتار کنند؟! پس تا اطلاع ثانوی باید آماده باشیم که به نام یا به ننگ، از میهن دفاع کنیم …!
رضا کدخدازاده؛ کارشناس ارشد علوم سیاسی Rezakadkhodazade@ut.ac.ir
[۱] طباطبایی، جواد (۱۳۹۵)، تاملّی دربارۀ ایران، جلد نخست: دیباچهای بر نظریۀ انحطاط ایران، مینوی خرد، ص ۳۴٫
[۲] Eric John Ernest Hobsbawm
[۳] Benedict Anderson
[۴] The Invention of Tradition
[۵] Imagined Communities
[۶] در مورد نگاه انتقادی این متفکران، ر.ک: هیوود، آندرو (۱۳۸۹)، سیاست، ترجمۀ عبدالرحمن عالم، تهران: نی، صص ۱۶۰-۱۶۳٫
[۷] international system
[۸] State of nature
[۹] Aron, Raymon (2003), Peace and War: a theory of international relations, London and New York: Routledge, p 390.
[۱۰] Thomas Hobbes
[۱۱] طباطبایی، جواد (۱۳۹۸)، ملت، دولت و حکومت قانون، تهران: مینوی خرد، ص ۳۱۲٫
[۱۲] طباطبایی، جواد (۱۳۹۸)، ملت، دولت و حکومت قانون، تهران: مینوی خرد، ص ۷۶٫
[۱۳] طباطبایی، جواد (۱۳۹۵)، تاملّی دربارۀ ایران، جلد نخست: دیباچهای بر نظریۀ انحطاط ایران، مینوی خرد، ص ۵۵-۵۶٫
[۱۴] فنتون، استیو (۱۳۹۵)، قومیت، نژادپرستی، طبقه و فرهنگ، ترجمۀ: داود غرایاق زندی و سویل ماکویی، تهران: نشر مخاطب، ص ۲۴۰٫
[۱۵] طباطبایی، جواد (۱۳۹۵)، تاملّی دربارۀ ایران، جلد نخست: دیباچهای بر نظریۀ انحطاط ایران، مینوی خرد، ص ۳۹٫
[۱۶] طباطبایی، جواد (۱۳۹۵)، تاملّی دربارۀ ایران، جلد نخست: دیباچهای بر نظریۀ انحطاط ایران، مینوی خرد، ص ۳۵٫
[۱۷] جعفریان، محمدحسین (۱۳۸۱)، «احمد شاه مسعود و ادبیات (این عملّیات ها از خاطر همین ادبیاته)»، نشریۀ پروین، شماره ۷، ص ۸٫
[۱۸] آشوری، داریوش (۱۳۹۸)، «جفای ایدئولوژی به زبان ملّی»، اندیشۀ پویا، شمارۀ ۶۵، ص ۱۵۱٫
[۱۹] کدخدازاده، رضا (۱۳۹۶)، «فقط ما نگاهبان «قند پارسی» هستیم و بس!»، تارنمای عصر ایران، دسترسی: asriran.com/002Onx.
[۲۰] بن، استنلی (۱۹۶۷)، «ناسیونالیسم چیست»، منقول در: فودلادوند، عزتالله (۱۳۸۹)، خرد در سیاست، تهران: طرح نو، ص ۳۳۵٫
[۲۱] تدینی، مهدی (۱۳۹۷)، سخنرانی با عنوان «مسئلۀ اندیشۀ ایرانشهری و فاشیسم»، قابل دسترسی در کانال تلگرامی سخنران: https://t.me/tarikhandishi/755
[۲۲] قوچانی، محمد (۱۳۹۸)، «جدایی هگل از مارکس»، سازندگی، شمارۀ ۵۰۲.
[۲۳] والتز، کنت (۱۳۹۸)، انسان، دولت و جنگ، تحلیلی نظری، ترجمۀ محمدرضا رستمی، تهران: ثالث، ص ۱۹۴٫
[۲۴] طباطبایی، جواد (۱۳۹۸)، ملّت دولت و حکومت قانون، تهران: مینوی خرد، ص ۱۱۶٫
[۲۵] کاتم، ریچارد (۱۳۷۱)، ناسیونالیسم در ایران، ترجمۀ احمد تدین، تهران: کویر، ص ۵٫
[۲۶] سریعالقلم، محمود (۱۴۰۰)، «علل اُفول دموکراسی»، عصر ایران: https://www.asriran.com/fa/news/785220، تاریخ دسترسی: ۰۱/۰۳/۱۴۰۰٫
[۲۷] کاظمزاده ایرانشهر، حسین (۱۹۲۴)، «ملّیت و مذهب»، ایرانشهر، ۲۰ اکتبر ۱۹۲۴، صص ۱-۴۴، ص ۴۳٫
[۲۸] والتز، کنت (۱۳۹۸)، انسان، دولت و جنگ، تحلیلی نظری، ترجمۀ محمدرضا رستمی، تهران: ثالث، ص ۱۷۹٫
[۲۹] International Relations
[۳۰] ماکیاولی، نیکلا (۱۳۵۷)، شهریار، ترجمۀ محمود محمود، تهران: نگاه، ص ۹۶-۹۷٫
[۳۱] والتز، کنت (۱۳۹۸)، انسان، دولت و جنگ، تحلیلی نظری، ترجمۀ محمدرضا رستمی، تهران: ثالث، ص ۸۸٫
[۳۲] والتز، کنت (۱۳۹۸)، انسان، دولت و جنگ، تحلیلی نظری، ترجمۀ محمدرضا رستمی، تهران: ثالث، ص ۱۲۴٫
[۳۳] Deterrence theory
[۳۴] والتز، کنت (۱۳۹۸)، انسان، دولت و جنگ، تحلیلی نظری، ترجمۀ محمدرضا رستمی، تهران: ثالث، ص ۲۴۲-۲۴۳٫
[۳۵] والتز، کنت (۱۳۹۸)، انسان، دولت و جنگ، تحلیلی نظری، ترجمۀ محمدرضا رستمی، تهران: ثالث، ص ۲۵۴٫
[۳۶] Security Dilemma
[۳۷] طباطبایی، جواد (۱۳۹۶)، زوال اندیشۀ سیاسی در ایران، تهران: مینوی خرد، ص ۳۷۸٫
[۳۸] اسلامی، روحالله (۱۴۰۰)، «لویاتان اسلامی در افغانستان»، سازندگی، سال ۴، شمارۀ ۱۰۰۷٫
بررسی و تطبیق و تحلیل بسیار جامع و معقولی بود، بخصوص در ترسیم شرایط کنونی و آینده ی ایران.
دست مریزاد
سپاس ما را برای این نگر ارزنده پذیرا باشید